خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی
خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی

شعر

 

کاش می دانستم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است 

فریدون مشیری

دوستت دارمها

 همه شب با دلم کسی می گفت

 سخت آشفته ای ز دیدارش ، صبحدم با ستارگان سپید میرود ,میرود,نگهدارش

 من به بوی تو رفته از دنیا ، بی خبر از فریب فرداها  ، روی مژگان نازکم میریخت ، چشمهای تو چون غبار طلا

 تنم از حس دستهای تو داغ ، گیسویم در نفس تو رها ، می شکفتم ز عشق و میگفتم ،

هر که دلداده شد به دلدارش ، ننشیند به قصد آزارش برود,چشم من به دنبالش برود,عشق من نگهدارش

 آه,اکنون تو رفته ای و غروب ، سایه میگسترد به سینه ی راه ، نرم نرمک خدای تیره ی غم  ، مینهد پا به معبد نگهم

 مینویسد به روی هر دیوار آیه هایی همه

                                                                             سیاه سیاه

 

درد دل

 دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها. که بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب. کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی که من دراین واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب. تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب . بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب . مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب . تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب   حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب . تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب . تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب . تماشاییست پیچ و تاب آتش آخ خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب . مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب . تمام سایه ها را می کشم  روزن مهتاب . حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب