همه شب با دلم کسی می گفت
سخت آشفته ای ز دیدارش ، صبحدم با ستارگان سپید میرود ,میرود,نگهدارش
من به بوی تو رفته از دنیا ، بی خبر از فریب فرداها ، روی مژگان نازکم میریخت ، چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ ، گیسویم در نفس تو رها ، می شکفتم ز عشق و میگفتم ،
هر که دلداده شد به دلدارش ، ننشیند به قصد آزارش برود,چشم من به دنبالش برود,عشق من نگهدارش
آه,اکنون تو رفته ای و غروب ، سایه میگسترد به سینه ی راه ، نرم نرمک خدای تیره ی غم ، مینهد پا به معبد نگهم
مینویسد به روی هر دیوار آیه هایی همه
سیاه سیاه