خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی
خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی

سرنوشت

فلک کور است

دلم رنجور و بیمار است

قدم لرزان 

به سوی کوچه می آیم...

دو دستم را به هم با حرص می سایم ...

خدایا ترس من از چیست ؟

عروس جشن امشب کیست ؟

ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد

و داماد ...

شاد و سرخوش از نگارم بوسه می گیرد ...

صدای شیخ می آید :

عروس خانم وکیلم من ؟

جوابم ده وکیلم من ؟

صدای آشنایی  "بله" می گوید ...

و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند ...

خداوندا صدا از اوست ...

صدای آشنا از اوست ...

فلک کور است ...

شما هرگز نمی دانید ...

عروسی را به سوی حجله می رانید ...

که تا دیروز نگارم بود

چه می دانید...همین امروز... کنارم بود

من امشب از همه بیزار بیزارم

من امشب ...

از خودم ...

از تو ...

از این دنیا ...

که هیچش اعتباری نیست...بیزارم

رفیقان باده باز آرید ...

مرا تنهای تنها با حشیش و بنگ بگذارید

نمیدانم ...

چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند ؟

دگر شومی تر از امشب چه می خواهند ؟

نمی دانم چرا این آسمان امشب نمی بارد ؟

نمی دانم ؟

نمی دانم ؟

نمی دانم ؟