خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی
خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم

دنیای فانی

امید

 

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

 

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

 

بابا طاهر

 

شب تاریک و سنگستان و من مست

 

قدح از دست من افتاد و نشکست

 

نگهدارنده اش نیکو نگه داشت

 

مگر نه صد قدح نفتاده بشکست

 

صداقت

 

هر که گفت بهر تو مردم دروغ گفت

 

من راست گفتم که برای تو زنده ام

 

غروب

 

روی هر سینه سری تکیه کند وقت وداع

 

سر ما وقت وداع گوشهء دیوار دل است

 

سفر

 

زندگی ضرب زمین در ضربان دلهاست

 

زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد

 

 

 

طلوع

 

دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم

 

 به آنکه بر در میخانه بر کشم علمی

 

 

شعر

 

کاش می دانستم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است 

فریدون مشیری

دوستت دارمها

 همه شب با دلم کسی می گفت

 سخت آشفته ای ز دیدارش ، صبحدم با ستارگان سپید میرود ,میرود,نگهدارش

 من به بوی تو رفته از دنیا ، بی خبر از فریب فرداها  ، روی مژگان نازکم میریخت ، چشمهای تو چون غبار طلا

 تنم از حس دستهای تو داغ ، گیسویم در نفس تو رها ، می شکفتم ز عشق و میگفتم ،

هر که دلداده شد به دلدارش ، ننشیند به قصد آزارش برود,چشم من به دنبالش برود,عشق من نگهدارش

 آه,اکنون تو رفته ای و غروب ، سایه میگسترد به سینه ی راه ، نرم نرمک خدای تیره ی غم  ، مینهد پا به معبد نگهم

 مینویسد به روی هر دیوار آیه هایی همه

                                                                             سیاه سیاه

 

درد دل

 دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها. که بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب. کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی که من دراین واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب. تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب . بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب . مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب . تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتاب   حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب . تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب . تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب . تماشاییست پیچ و تاب آتش آخ خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب . مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جانا چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب . تمام سایه ها را می کشم  روزن مهتاب . حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب